اولین عروسی
پنجشنبه 28 شهریور، ایلیا جان برای اولین بار عروسی (عروسی مارال و علی) رفتی. قرار بود ببریمت خونه خاله آرزو که اذیت نشی ولی بعد دلون نیومد.
به محض وارد شدن از صدای بلند موسیقی ترسیدی و خوتو جمع کردی تو بغل بابا روزبه. اولش خیلی ترسیدی ولی بعدش شروع کردی روی میز ضربه زدن.
جالبه تمام دوستام میگفتند که تا حالا هیچ بچه ای رو ندیدن که اینقدر شبیه باباش باشه
قربونت برم قبل از شام همینطور که توی بغل باباروزبه بودی توی همون سر و صدا و بدون پستونک خوابت برد.
کلاً خیلی آقا بودی همه میگفتند چه بچه آرومی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی