تولد فینتالی مامان
١٩ تیرماه ساعت ٨:٣٠ صبح پسرگلم به دنیا اومد.
چون ٣هفته زود بدنیا اومد بابا روزبه نتونست خودش رو به موقع برسونه و موقع رفتن من به اتاق عمل نبود فقط مادرجون پیش من بودند.اولین کسی هم که فینتالی رو دید،مادر جون بودند و خاله آرزو، که وقتی فهمید من بیمارستانم ، خودشو رسوند.
وقتی به هوش اومدم ، فینتالی رو آوردند.
وای خدای من نی نی کوچولوی من اندازه یه نخودچی بود.
اونقدر کوچیک و ضعیف بود که به سختی شیر میخورد. ولی خدا رو شکر سالم بود.
خدایا شکرت هزار بار شکرت.
عمه راحله، عمومحمدحسین، خاله فرشته(خاله مامان) و ارغوان جون(دخترخاله مامان) همون روز اومدند بیمارستان برای دیدن فینتالی مامان.
شب هم عمه راحله بیمارستان موند و مادرجون رفتند تا کمی استراحت کنند.
روز بعد هم ساعت ١بعدازظهر پسر گلمون برای اولین بار به خونه خودش اومد.
روز اول
فینتالی وقتی به دنیا اومد اونقدر ریز بود که کوچکترین سایز لباس هم براش بزرگ بود.
قربونت برم پسرگلم ببین چه جور خوابیده
همون شب آقاجون با دایی امید، زندایی آذرو٢تا دخترگلشون و دایی میثم،اومدند تا نخودچی مامانو ببینند.
آقاجون هم توی گوش سومین نوه اشون اذان گفتند.
چون من و بابا روزبه هیچی از بچه داری (اون هم بچه به این ریزی) نمی دونستیم ، مادرجون و خاله آرزو شب پیش ما موندند و تا صبح همگی تقریباً بیدار بودیم چون فینتالی بی قراری میکرد، شیر می خواست ولی قدرت مک زدن نداشت.
صبح هم همگی با هم بردیمش متخصص اطفال برای چک آپ . خدا رو شکر هزار بار شکر که پسر گلم هیچ مشکلی نداشت.