ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

تولد فینتالی مامان

1391/8/30 19:24
نویسنده : مامان
456 بازدید
اشتراک گذاری

١٩ تیرماه ساعت ٨:٣٠ صبح پسرگلم به دنیا اومد.قلب

چون ٣هفته زود بدنیا اومد بابا روزبه نتونست خودش رو به موقع برسونه و موقع رفتن من به اتاق عمل نبود دل شکسته فقط مادرجون پیش من بودند.اولین کسی هم که فینتالی رو دید،مادر جون بودند و خاله آرزو، که وقتی فهمید من بیمارستانم ، خودشو رسوندماچ.

وقتی به هوش اومدم ، فینتالی رو آوردند.

وای خدای من نی نی کوچولوی من اندازه یه نخودچی بود.بغل

 

 

 اونقدر کوچیک و ضعیف بود که به سختی شیر میخورد. ولی خدا رو شکر سالم بود.

خدایا شکرت هزار بار شکرت.

عمه راحله، عمومحمدحسین، خاله فرشته(خاله مامان) و ارغوان جون(دخترخاله مامان) همون روز اومدند بیمارستان برای دیدن فینتالی مامانلبخند.

شب هم عمه راحله بیمارستان موند و مادرجون رفتند تا کمی استراحت کنند.ماچ

روز بعد هم ساعت ١بعدازظهر پسر گلمون برای اولین بار به خونه خودش اومدماچماچماچ.

 روز اول

 

 اولین روزی که پسر گلم به خونه اومد

 

 

 

فینتالی وقتی به دنیا اومد اونقدر ریز بود که کوچکترین سایز لباس هم براش بزرگ بودناراحت.

فینتالی در خواب

قربونت برم پسرگلم ببین چه جور خوابیدهقلب

همون شب آقاجون با دایی امید، زندایی آذرو٢تا دخترگلشون و دایی میثم،اومدند تا نخودچی مامانو ببینند.

آقاجون هم توی گوش سومین نوه اشون اذان گفتندفرشته.

 چون من و بابا روزبه هیچی از بچه داری (اون هم بچه به این ریزی) نمی دونستیم ، مادرجون و خاله آرزو شب پیش ما موندند و تا صبح همگی تقریباً بیدار بودیم خمیازهچون فینتالی بی قراری میکردگریهکلافه، شیر می خواست ولی قدرت مک زدن نداشتافسوس.

صبح هم همگی با هم بردیمش متخصص اطفال برای چک آپ . خدا رو شکر هزار بار شکر که پسر گلم هیچ مشکلی نداشتلبخند.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)