شش ماهگی
روز سه شنبه پسر گلم 6 ماهش تمام شد.
پسر عزیزم تولدت مبارک
مامان آسیه باید از چهارشنبه میرفت سرکار دور بودن از فینتالی خیلی سخته
چون میترسیدم بعد از واکسن زدن ،بابا روزبه نتونه تنهایی از فینتالی مراقبت کنه، واکسنشو گذاشتم برای پنجشنبه یعنی امروز صبح
دیروز خیلی بد بود صبح بیدار شدم سریع غذاشو آماده کردم ، شیرشو دادم و پوشکشو عوض کردمو بعد از کلی سفارش کردن به بابا روزبه ساعت 7:15 از خونه رفتم بیرون.
وای ساختمون شرکت جاش عوض شده خیلی از خونه دوره و بد مسیر
وقتی از سرکار برگشتم، طفلک فینتالی تا منو دید فرصت نداد تا لباسمو عوض کنم.فقط دستامو شستمو بهش شیر دادم. دیگه تا شب از بغلم جدا نمیشد.
با اینکه وقتی هستم با بابا روزبه حسابی بازی میکنه ولی دیروز دیگه بداخلاقی کرده بود وبهانه گیری کرده بود تا من اومدم . وقتی اومدم از بغلم بیرون نمیومد.
قربونننننننننشششششششششش ببببببببببرررررررررررممممممممممممم.
شب هم رفتیم دیدن آقاجون و مادرجون. فسقلی کلی با آقاجون و مادرجون بازی کرد و کارهای جدیدشو که یاد گرفته بود نشون داد(غلت زد و سرشو برای مادر جون هی تکون میداد و خودشو لوس میکرد)
امروز صبح هم رفتیم واکسن 6 ماهگیشو زدیم. بیچاره فینتالی،واکسن اولی رو که زد کلی گریه کرد.دومی رو که میخواست بزنه به خانمه نگاه کرد و بعدش لب برچید و قبل از زدن واکسن گریه کرد.
الهی ! طفلکی ،این دو روز چقدر بد بود .
از شب تا صبح غرغر کرد و شیر نخورد ولی خدا رو شکر تب نکرد.