سرکار رفتن مامان
روز چهارشنبه گذشته برای بار اول بعد از مرخصی زایمان ، سرکار رفتم.
وقتی برگشتم،فینتالی کلافه بود فرصت نداد لباسمو عوض کنم. سریع دستامو شستمو بهش شیر دادم. بابا روزبه گفت که از ساعت 7:15 که از خونه رفتم فقط 75 سی سی شیر و یه کم غذا خورده.
از وقتی رسیدم خونه از بغلم پایین نمیومد. موقع خواب هم تو بغلم خوابید.
الهی بمیرم که تنهات گذاشتم.
روز شنبه 23 دی تعطیل رسمی بود. یکشنبه با بابا روزبه رفتم سرکارتا از آقای رییس مرخصی بگیرم. از شب قبلش مادرجون لطف کردند اومدند خونه ما تا پیش فینتالی باشند.
رییسم گفت که نمیتونم یکجا و طولانی مدت مرخصی بگیرم و باید بیام به کارهام برسم
ظهر زودتر برگشتم خونه. وقتی اومدیم ، دیدیم که فینتالی توی کالسکه اش نشسته و مادرجون دارند از سیب زمینی های غذای خودمون بهش میدند اون هم با لذت و خیلی قشنگ میخورد.
قربونش برم انگار چند ساعته مرد شده بود.
مادرجون گفتند که شیر نخورده و با غذا سیرش کردند.
دستتون درد نکنه مادر جون
چند وقته که فینتالی با با میگه. بابا روزبه ذوق زده شده میگه که داره میگه بابا
یکشنبه ظهر بابا روزبه رفت و ایلیا قبل از رفتن بابا چند تا غلت پشت سر هم زد
ولی صبح روز بعد که بیدار شد دوباره یادش رفت و دوباره فقط یه غلت میزنه و گیر مینه