یکسال گذشت
عزیزم یکسال با تمام فراز و نشیبش گذشت. دیشب که خواب بودی عاشقانه نگات کردمو بوییدمت.فینتالی کوچیک مامان الان برای خودش یه مرد شده.
الهی قربون قدت بشم.تمام این یکسال هرشب که خوابوندمت توی گوشهای کوچولوت آیت الکرسی میخوندم که خدا مواظبت باشه و همیشه سلامت باشی عشق من.
نازنینم چندوقته که وقتی از سرکار میام حسابی بیتابی میکنه و حتی فرصت شستن دستامو نمیده. تمام مدت توی بغلمی. شبها اگه پیشت باشم خیلی آروم بخواب میری ولی به محض بلند شدن از کنارت بیقراری میکنی.من هم کنارت دراز میکشم تابخواب بری.عزیزم تو هم با اون دو دوست کوچیکت دست منو میگیری و نوازش میکنی تا بخواب بری.دیشب سرتو روی مچم گذاشتی و خوابیدی.بااینکه درد میکرد اعتراضی نداشتم چون لذت بغل کردن تو اینقدر زیاد بود که دلم نیومد جابجا بشم.امروز هم شدیداً دستم درد میکنه ولی بااینحال هیچ اعتراضی ندارم.
پسرم امروز از خوشحالی به همکارها شیرینی دادم ولی جای تو خالی بود عزیزم.
سال گذشته حدوداً همین زمان یعنی یکشنبه ١٨تیر ساعت ٣ بعدازظهر برای ویزیت با مادرجون رفتم پیش پزشک.البته با استرس زیاد چون دکتر گفته بود تو خوب وزن نگرفتی.بعد از معاینه هم گفت باید سریعاً عمل شم.وای چه روز پراسترسی.باباروزبه هم عسلویه بود. چه زود یکسال گذشت.
عزیزم الان چندروزه که لیوان آب یا شیشه آبتو که میبینی میگی آب.قربونت برم مردکوچک من.
امیدوارم همیشه سلامت ، تندرست و موفق باشی ،عشق من