شب یلدای 92
امسال شب یلدا با مادرجون رفتیم خونه خاله آرزو. وقتی رسیدم خونه 4:30 بود ،بمحض اینکه رسیدم خونه طبق معمول حسابی ذوق کردی و شروع کردی به رقصیدن. مادرجون زحمت کشیده بودند و عصرونه اتو داده بودند که قبل از شروع ترافیک بریم.
امان از این سرما که مجبوری کلی لباس بپوشیلباسمو پوشیدم که بیام تو رو آماده کنم که گرمت نشه،تو هم مثل یه ماهی موقع لباس پوشیدن در میری. و کفاشهاتو از جلوی در آوردی و هی میگفتی دد دد .
قربونت برم که اینقدر ددیی هستی
کاپشنی که باباروزبه گرفته برات اندازه ات شده، وقتی شلوارشو میکنم پات کلی کیف میکنی. نمیدونم شاید چون موقع راه رفتن خش خش میکنه دوستش داری
کفشهاتو که خواستم بپوشم غر زدی و از دستم گرفتی و مثل آدم بزرگها گذاشتی جلوی پات که مثل ما بپوشی.
به محض اینکه رسیدیم خونه خاله،پریدی تو بغل عمو محمدحسین.و از اونجاهم دیگه بغل کسی نمیری.
پسرعزیزم عاشقتم.فقط هروقت میخوام بهت غذا بدم یا نوبت وعده غذات میشه ماتم میگیرم .کلاً خیلی بدغذا هستی و موقع غذاخوردن پوست منو میکنیفقط راه میری مادر،هیچ گوشت به تنت نیست
بقیه در ادامه مطلب......
شب یلدا،تولد مادرجون هستش و خاله آرزو یه کیک خوشمزه هم گرفته بود.
کلاً خونه خاله آرزو رو ترکوندی،فضولللللللل
چپ چپ نگاه میکنی،فکر کنم با خودت میگی ،ببین غذا نمیخورم که هر وقت کمی چیز بخورم هی ازم عکس بگیری و حال کنی
خوش گذشت.از همه بیشتر هم به تو پسر گلم خوش گذشت.شب هم توی راه خوابیدی