ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

شب یلدای 92

1392/10/1 9:09
نویسنده : مامان
414 بازدید
اشتراک گذاری

امسال شب یلدا با مادرجون رفتیم خونه خاله آرزو. وقتی رسیدم خونه 4:30 بود ،بمحض اینکه رسیدم خونه طبق معمول حسابی ذوق کردی و شروع کردی به رقصیدن. مادرجون زحمت کشیده بودند و عصرونه اتو داده بودند که قبل از شروع ترافیک بریم.

امان از این سرما که مجبوری کلی لباس بپوشیناراحتلباسمو پوشیدم که بیام تو رو آماده کنم که گرمت نشه،تو هم مثل یه ماهی موقع لباس پوشیدن در میری. و کفاشهاتو از جلوی در آوردی و هی میگفتی دد دد .

قربونت برم که اینقدر ددیی هستیماچ

کاپشنی که باباروزبه گرفته برات اندازه ات شده، وقتی شلوارشو میکنم پات کلی کیف میکنی. نمیدونم شاید چون موقع راه رفتن خش خش میکنه دوستش داریماچ

کفشهاتو که خواستم بپوشم غر زدی و از دستم گرفتی و مثل آدم بزرگها گذاشتی جلوی پات که مثل ما بپوشیماچ.

به محض اینکه رسیدیم خونه خاله،پریدی تو بغل عمو محمدحسین.و از اونجاهم دیگه بغل کسی نمیری.

پسرعزیزم عاشقتم.فقط هروقت میخوام بهت غذا بدم یا نوبت وعده غذات میشه ماتم میگیرم .کلاً خیلی بدغذا هستی و موقع غذاخوردن پوست منو میکنیناراحتفقط راه میری مادر،هیچ گوشت به تنت نیستناراحت

بقیه در ادامه مطلب......

شب یلدا،تولد مادرجون هستش و خاله آرزو یه کیک خوشمزه هم گرفته بود.ایلیا مشغول ماشین بازی

تولد مادر جون

ماشین بازی

کیک خوردن ایلیا

ایلیا مشغول خرابکاری کلاً خونه خاله آرزو رو ترکوندی،فضولللللللل

انار شب یلدا

هندوانه شب یلداچپ چپ نگاه میکنی،فکر کنم با خودت میگی ،ببین غذا نمیخورم که هر وقت کمی چیز بخورم هی ازم عکس بگیری و حال کنیچشمک

خوش گذشت.از همه بیشتر هم به تو پسر گلم خوش گذشت.شب هم توی راه خوابیدی ماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)