ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

دی 92

1392/11/6 9:24
نویسنده : مامان
242 بازدید
اشتراک گذاری

یکشنبه 8دی باباروزبه برگشت و فردای اون روز مادرجون و آقاجونت از رشت اومدند. 2روز خونه ما بودند . پنجشنبه 12 دی هم تولد باباروزبه بود که رفتیم رستوران و تو هم مثل یه پسر گل نشستی توی صندلی کودک و سیب زمینی و برنج خوردی(فقط برنج میخوریناراحت)کلاً با لبنیات قهرکردی و بابت این موضوع خیلی نگرانم. پنجشنبه شب ،کیک تولدباباروزبه رو بردیم خونه عمه راحله.خوش گذشت. جمعه هم آقاجونت اینا برگشتند.

پنجشنبه 19 دی هم واکسن 18 ماهگی تو زدیم.الهی بمیرم واکسنو عمودی کرد توی پای راستت و یکی هم توی دست چپت.کلی جیغ زدی.اومدیم خونه تا 2 روز موقع راه رفتن می لنگیدی و بازهم شیطنت میکردیماچ

از اون روز هم کلاً اعتصاب کردی نذاشتی غذا بذارم دهنت .و اصلاً دیگه لب به سرلاک و حریره بادوم و هرچیز سفید و لبنیات نزدی.

شیرکاکایو درست کردم ،فهمیدی و لب نزدی،ماست میوه ای،ماست لبو،پنیر گاو خندان همه رو امتحان کردم ولی دریغ از یه خورده خوردن.چند روز اول سخت بود ولی سعی میکنم به اعصابم مسلط باشم و بذارم هرکاری دوست داری بکنی.

چندوقته ازت میپرسیم جوجو چی مگه:میگی جیک جیک،ببعی،به به،پیشی میو، هاپو آپ آپ.

هفته پیش سرلاک درست کردم و سفره انداختم ،گذاشتم تا وقتی خودت گرسنه ات باشه بخوری،اومدی یه قاشق خوردی و رفتی،من فقط زیرچشمی نگات میکردم.چند دقیقه بع هم یه قاشق ولی دیگه نخوردی.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)