اولین شب یلدا
دیشب، اولین شب یلدای فینتالی بود. از هفته قبل به فکر بودم. میخواستم ٥شنبه با باباروزبه بریم براش وسایل تزیینی بخریم ولی نشد
جمعه صبح سریع رفتیم و از شهروند براش لباس هندونه ای خریدم آخه قربونش برم پسرم بزرگتر شده و لباس هندونه ایش براش تنگ شده .
از جمعه شب دست به کار شدم .از لباسهاش که براش تنگ شده بود یه کلاه و یه جفت کفش درست کردم. جالبه که تا قبل از اون یه دکمه هم ندوخته بودم. شبها که ایلیا میخوابید باید همه کارها مو میکردم. صبح تا غروب هم باید با فیتالی بازی میکردم .
کم خوابی اذیت شدم مخصوصاً ٣ شب آخر که اوج کارهام بود و ایلیا رو میخوابوندم بعد میومدم کارهامو بکنم میدیدم نیم وجبی ساعت ٩ تازه سرحال بیدار شده و میخواد بازی کنه.
ولی خدا رو شکر کارهام انجام شد.
با همه اینها دیشب خیلی خوش گذشت. مادرجون و خاله آرزو اینا اومدند ولی عمه راحله اینا رفته بودند رشت.
قبل از اومدنشون لباس توت فرنگیشو که خاله آرزو براش خریده بود تنش کردم و ازش عکس گرفتم.
فینتالی هم خدارو شکر قبل از اومدن مادرجون و خاله آرزو اینا خوابشو رفته بود.
و بعد حسابی بازی کرد و ذوق کرد. و تا ساعت ١٢ شب بیدار بود و حاضر نبود نه بخوابه و نه شیر بخوره. آخر سر مجبور شدم برای اینکه گرسنه نمونه شیرخشک بهش بدم ولی خدا رو شکر صبح تا ساعت ٨:٣٠ خوابید و بعدش عمومحمدحسین اومدند دنبالمونو اوردنمون خونه مادرجون.
کفش و کلاهو حال میکنید آخر هنرنمایی مامان آسیه با حداقل زمان، حداقل انرژی و امکانات
این هم علی جون که متأسفانه مامان آسیه یادش رفت که با فینتالی باهم عکس بگیرند.
این وبلاگو در اصل علی جون برای پسرخاله کوچولوش راه اندازی کرد.دستت دردنکنه پسرخاله
مادرجون زحمت کشیدند آش رشته ، کیک خرمایی، باسلوق و کلوچه خرمایی درست کردند و اوردند.
دیشب تولد مادرجون هم بود و خاله آرزو براشون کیک خریده بودند جای آقاجون خالی بود. مادرجون تولدتون مبارک.
خاله آرزو هم برای فینتالی یه پستونک خریده بود و علی جون هم یه بسته مدادرنگی
هندونه رو هم خاله آرزو اینا آوردند و عمومحمدحسین تزیینش کرد.
دست همگی درد نکنه که به مامان آسیه کمک کردید.
جای باباروزبه هم خالی بود.
حسابی خوش گذشت. خدایا شکرت.