ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

اردیبهشت 92

1392/3/17 22:12
نویسنده : مامان
174 بازدید
اشتراک گذاری

عزیزم چندوقته اصلاً فرصت نمی کنم برات مطلب بنویسم.ببخش سرم خیلی شلوغ بود آخه ماشاالله شیطون شدی و وقتی از سرکار میام باید تازه باهات بازی کنم. خیلی خسته میشماوه

و اما اریبهشت ماه..........

هفته اول باباروزبه پیش ما بود و با هم رفتیم به فشم. هوا خیلی سرد و بود و راه پر از پیچ. تو هم از سر و کله من بالا میرفتی حسابی کلافه ام کردی.

پنجشنبه بعدش هم با خاله آرزو اینا رفتیم بیرون خوش گذشت.

جمعه هم ناهار رو بردیم پارک چیتگر.حسابی به خانواده ی سه نفرمون خوش گذشت.

دوشنبه باباروزبه رفت و من مجبور شدم ٢روز مرخصی بگیرم تا پیش تو باشم. صبح و عصر میذاشتمت توی کالسکه میبردمت بیرون. تا میذاشتمت توی کالسکه آروم میشدی و غرغر نمیکردی و بلند بلند د د د د میگفتی .قربونت برم.

هرکی می دیت میگفت دختره؟ آخه پسلم موهات بلند شده ولی چون بهت میاد دلم نمیاد کوتاهشون کنم.

متأسفانه خاله آرزو مریض بود و نمیشد بریم خونه شون و حسابی حوصله هردومون سر رفت. تو هم خیلی شیطنت میکردی و شبها هم خیلی ناآرومی میکردی برای همین منم خسته میشدم و کلاً اون ماه مامان بد اخلاق و بدی بودم. ببخش عزیزم.

خدایا منو ببخش  وقتی خسته میشم خیلی ناشکری میکنم.

جمعه مادرجون اومدند خونه ما تا من برم سرکار.

شبها تا صبح نمیخوابیدی و ناآرومی میکردی. دکتر گفت ممکنه رفلاکس داشته باشی و باید آزمایش بدی. کم خوابی کلافه ام میکرد و با تو بداخلاقی میکردم. ببخش عزیزم.

ظهر دوشنبه مادرجون تلفن زد که ایلیا تب کرده. وای خدایا منو ببخش اذیتش کردم.

زودتر رفتم خونه و با مادرجون بردیمت دکتر. گفت تب ویروسی گرفتیگریه

اسهال و استفراغ و تب . پسرم تازه یه خورده توپل شده بودی.

الهی بمیرم جون نداشتی سرپاهای کوچولوت بیایستی.

فقط شیر که میخوردی بالا نمیوردی. دو روز یکساعت دیرتر رفتم سرکار که بیشتر شیر بخوری.با همه خستگی جسمی و روحی میرفتم سرکار ولی ریسم بخاطر یکساعت دیر اومدن باهام برخورد کرد. فدای سرت تو خوب شو هیچی جز تو مهم نیست.

دست مادرجون درد نکنه حسابی اون یک هفته بهم کمک کرد.اگه نبودند نمیدونم باید چه میکردم.کمک من به کارهای خونه رسیدگی میکردند و از تو مواظبت میکردند تا من بخوابم.دستتون درد نکنه مادرجون.

جمعه هم باباروزبه برگشت. وجود باباروزبه کمک بزرگیه کاش همیشه پیشمون بود.

 از عکسهای فینتالی در ادامه مطالب دیدن نمایید.قلب

 

فشم

ایلیا پشت پنجره

تفریح ایلیا وقتی توی خونه ایم. از پشت پنجره دد رو میبینه.

درکه

درکه

پارک چیتگر

چیتگر

ایلیا در حال سعی کردن برای گرفتن کبریت

بالاخره کبریتو گرفت

ایلیا لالا کرده

ایلیای شیطون در سبد اسباب بازی ها

 

 

ایستادن روی روروک

کار خطرناک میره روی روروک باید مدام حواسمون باشه

نگاه کردن به ماشین لباسشویی کار مورد علاقه فینتالی

فینتالی با دهن ماستی

برای اولین بار ماست خورد و خوشش اومد.

فشم

خانواده سه نفره ی ما

اینجا معلومه که فینتالی چقدر شبیه باباروزبه استچشمک.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)