ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

خرداد92

1392/3/22 12:28
نویسنده : مامان
302 بازدید
اشتراک گذاری

چهارشنبه اول خرداد با باروزبه رفتیم رشت.وقتیکه رسیدیم. بعد از چند ساعت توی راه بودن به محض رسیدن شروع به شیطونی کردی(اون هم یه جای جدید)ماچپدرجون و مادرجونت هم از دیدنت خیلی خوشحال شدند.

پنجشنبه هم رفتیم لاهیجان و بعد کنار دریا که خیلی خوش گذشت.

هفته بعدش هم بخاطر اینکه آپارتمانو میخواستن سم پاش کنند رفتیم خونه مادرجون اینا .  وای پسرم از هرچی میخوای بالا بری.خطرناکتر از همه بالا رفتن از پله های خونه ی مادر جون ایناست. که بدون اینکه بترسی از پله ها میرفتی بالا و میومدی پایین. وقتی هم دنبالت میکردم که بگیرمت برمیگشتی نگاهم میکردی و یه لبخند تحویلم میدادی و با سرعت بیشتر میرفتیماچ

یکشنبه شب برگشتیم خونه خودمون چون باباروزبه می رفت و سرکار رفتن از خونه مادرجون برام سخت بود ولی خیلی نگران بودم که بخاطر سم پاشی مشکلی برات پیش نیاد.

دوشنبه صبح باباروزبه رفت. و مادرجون پیش ما موندند تا از تو نگهداری کنند. دستشون درد نکنه همه ی کارهای مربوط به تو و کارهای آشپزخونه افتاد گردنشون. خسته نباشی مادرجون چون وقتی من میرسیدم خونه اینقدر خسته بودم که حوصله هیچ کاری رو نداشتم.

صبح ها هم مادرجون میبردت بیرون تا آفتاب بگیری.

چند وقته که تا یه آهنگ میشنوی شروع به رقصیدن میکنی.قربون اون دستای کوچولوت برم که باهاشون نی نای نای میکنی. با دهنت هم صدا درمیاری و میرقصی. خودت میخونی و می رقصیماچ

عاشق پستونک خوردنتم عشق من.......

از بازی که خسته میشی یا خوابت که میاد میری پستونکتو برمیداری و شروع به مک زدن میکنی بعد دوباره میری بازی میکنیماچماچماچ

باوجود اینکه باباروزبه جلوی تلویزیونو با مبل و بالش گرفته ولی جدیداً بالشو میندازی و میری روش و بعد هم میری بالاماچماچماچ

کلاً خونه رو میریزی بهم.کفگیرها رو از توی کشوی آشپزخونه برمیداری و هی میزنی روی زمین. بیچاره همسایه ی طبقه پایین!

از تفریحاتت رفتن سراغ پریز تلفنه. پریز و میکشی بعد هی سعی میکنی بزاری توی برقماچماچماچ

دیشب ساعت دهونیم خوابوندمت رفتم . داشتم مسواک میزدم دیدم یه چیزی کنار پامه از ترس مسواکو پرت کردم.نیم وجبی بیدار شده بودی و داشتی بهم میخندیدی.ماچماچماچ

 

 

 

لاهیجان

کناردریا

ایلیا درحال خوردن ماکارونی

در حال بالا رفتن از میز

ایلیادر حال غذاخوردن

ایلیا بازهم درحال بالارفتن

پله نوردی ایلیا

فینتای کتابخون

پرتقال خوردن ایلیا

غذاخوردن با قاشق

قاشقو میگرفتی ولی با دست دونه دونه برنجها رو میذاشتی دهنتماچ

بالارفتن ایلیا از سد دفاعی ساخته شده توسط با باباروزبه

خوشحال از بالارفتن

درگیری با روسری مامان

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان زهرا ناز
27 خرداد 92 16:33
دلم خیلی می خواست ببینم چه قدری شدی وروججججججججججججججک
آخه تو از نی نی ما یه روز بزرگتری .
مامانت حق داره از شیطونی هات بگه منم درکش میکنم


سلام عزیزم.اصلاً فرصت نمیکنم برای وبش وقت بذارم.امیدوارم خدا فقط بخیر بگذرونه تا بزرگشن.آخه هرلحظه ممکنه بلایی سر خودشون بیارن