اولین دندون
هفته دوم خرداد،بعد از اومدن باباروزبه،مادرجون و پدرجونت از رشت اومدن و چندروزی تهران بودند.تو هم از اینکه دور و برت شلوغ بود ذوق میکردی.یه روز باهم به دریاچه و یه روز هم به آبشار رفتیم. یه روز هم خونه ی دایی باباروزبه رفتیم که از بس که شیطونی کردی شرمندمون کردی
از اتفاق های بسیار مهم این ماه ، دندون درآوردنت بود عزیز دلم
نیمه شعبان(٣تیر) باباروزبه خوشحال اومد توی آشپزخونه و گفت : مامان آسیه مبارک باشه، ایلیا دندون دراورده
حقیقتش من از دندون دراوردن تو مأیوس شده بودم و تصیم داشتم ببرمت دندانپزشک،چون دیگه نگران شده بودم بازهم فکر کردم که بابا اشتباه میکنه. تا اینکه ظهر دست کشیدم روی لثه ات و دیدم بله بالاخره فینتالی از یک پیرمرد بیدندون تبدیل به یه موش کوچولو شده
قربونت بشم الهی بگردم پس این بی اشتهایی ها و بی قراریهای اخیرت توی خواب بخاطر دندون دراوردنت بود
آخه از بس که بدغذا و بدخوابی، متوجه نشده بودم.
آخ جون بالاخره ایلیا دندون دراورد. اینقدر ذوق کردم که فرداش تا رفتم سرکار به همه گفتم.
برای هدیه دندون دراوردنت یه لثه گیر برات خریدم آخه لثه گیر خودتو نمیگرفتی .شیطون دیروز که از سرکار اومدم همه اش دستمو گاز میگرفتی وقتی نمیذاشتم هم شاکی میشدی و جیغ میزدی.بعد هم جای یه دندون کوچولو روی دستم من میذاشتی.
دوست داشتم میتونستم برات جشن میگرفتم ولی واقعاً هفته شلوغی رو پشت سرگذاشته بودم و نمیتونستم از کسی پذیرایی کنم.
پسرگلم ببخشید، روز تولدت هم باباروزبه و آقاجون نیستند برای همین مجبوریم بعد از ماه رمضون وقتی بابا و آقاجون باشند تولدتو بگیریم.
جدیداً یاد گرفتی کمد کریستالها رو باز میکنی.دیگه جایی برای برداشتنشون ندارم.اون روز باباروزبه در کمدو چسب زد .داشتیم میرفتیم بیرون.من و بابا رفتیم پشت در قایم شدیم و گفتیم مارفتیم ولی تو با اینکه از تنهایی میترسی عین خیالت نبود و تا تمام اون چسبها رو باز نکردی ول کن نبودی و بعدش هم یه لبخند قشنگ تحویلم دادی یعنی موفق شدم
یه کار دیگه هم میکنی،با ماشن هات ماشین بازی میکنی.
کارهای جدید دیگه:شونه یا برس رو بر میداری میکشی رو اون موهای بلند و حلقه حلقه ات
تلفن یا موبایلو میگیری روی گوش کوچولوت.قربونت بشم
باباروزبه هم وقتی پستونک تو دهنته عاشق اینه که بخندی.آخه برای اینکه پستونک از دهنت نیوفته خیلی بامزه میخندی