اومدن نسیم و نشاط جون
دوشنبه 27 ام باباروزبه رفت و ما رفتیم خونه مادرجون اینها.وای که نگهداری تو اونجا چقدر سخته. مدام این تلفنها رو پرت میکردی و هی میرفتی سر وقت دی وی دی و تلویزیون.یا توی اتاق خیاطی مادرجون، با سیم و پدال چرخ ور میرفتی. خلاصه طفلک آقاجون و مادرجون.من که روز پنجشنبه که آقاجون رفتند کلافه شدم و گفتم بریم خونه خودمون اونجا باز میشه تورو کنترل کرد.
روز جمعه صبح (1 آذر) هم اولین برف بارید.
قبل از ظهر هم یه مهمون عزیز برامون اومد.نسیم جون دوست مامان. بعد هم نشاط جون اومد. کلی ذوق کردی و با نسیم کلی بازی کردی.اینجا خاله نسیم برات آهنگ گذاشته بود و تو داشتی می رقصیدی
چشمهات از کم خوابی قرمز شده. نمی دونم کی اینقدر با تلفن حرف میزنه که تو مدام تلفن دستت و داری حرف میزنی!!!!!!!!!!
ادامه مطلب..........
اینجا شال و کلاه کردی که بری بیرون
نشاط جون زحمت کشیده بود و گز آورده بود. تو هم عاشق گز شدی
نسیم و نشاط رفتند بیرون و وقتی اومدند این بادکنک خوشگل رو برات آوردن،صدای زنگ درب و که شنیدی دویدی سمت درب ولی وقتی بادکنک رو دیدی ترسیدی و پریدی توی بغلم. نمیدونم چرا اینقدر از بادکنک می ترسی!!!!!!