اولین سفر به رشت
بعد از ٢هفته، بابا روزبه برگشت. چند روز بعد تصمیم گرفتیم که به رشت بریم.
شب قبل از رفتنمون به خونه مادرجون اینا رفتیم.
30 شهریور ساعت 6صبح به سمت رشت حرکت کردیم.
وای خدایا! از نزدیکهای رشت، ایلیا از بس بی تابی کرد منو کلافه کرد.
مادرجون و آقاجون فینتالی از دیدنش کلی خوشحال شدند.
همون روز عصر، فینتالی برای اولین بار به کنار دریا رفت.
چند روز بعد همگی با عمو رخشا به لاهیجان رفتیم. اول به بام سبز که هوا سرد بود وبرای اینکه فینتالی سرما نخوره پتوپیچش کردم.
بعد از اونجا، مهمون بابا روزبه رفتیم رستوران مهتاب. جالب اینجاست فینتالی تمام مدت خواب بود به محض اینکه رفتیم توی رستوران بیدار شد و شروع به شلوغ کاری کرد.
روز سه شنبه باباروزبه رفت و ما رشت موندیم.
صبح ها آقاجون ایلیا قبل از رفتن به سرکار باهاش بازی میکردند.
بعد از 3هفته بابا روزبه برگشت.
سه شنبه صبح به همراه آقاجون ایلیا ، رفتیم و فینتالی رو ختنه کردیم. طفلی اولش خیلی گریه کرد.
وای خدایا! شب خیلی بدی بود. تا ساعت 1 شب ،توی بغل مادرجونش بود تا به خودش ضربه نزنه که خونریزی داشته باشه. بعدش هم من نگهش داشتم. صبح هم نوبت باباروزبه بود.
روز یکشنبه 30 مهر هم بعد از چک آپ فینتالی به سمت تهران حرکت کردیم چون باباروزبه باید دوشنبه شب به مأموریت میرفت.
این اولین باری بود که من و فینتالی می خواستیم تنها بمونیم چون آقاجون و مادر جون تهران نبودند ولی باز هم خاله آرزو و عمو محمدحسین نذاشتند و اومدند دنبالمون.