غذانخوردن
دیروز بعدازظهر من و فینتالی علی رغم میل خودم و مادرجون اینا به خونه برگشتیم چون چند روز پیش وقتی رفته بودیم بیرون باباروزبه کلیدهای خونه رو روی در جاگذاشته بود و من تمام مدت که خونه مادرجون اینا بودم نگران بودم که نکنه کسی توی اون مدت از روی کلیدها کپی کرده باشه ومنتظر یه فرصت مناسب باشه که بیاد و خونه رو جارو کنه . وای خیلی روز بدی بود،سردرد شدید داشتم و فینتالی همش غر میزد که بغلش کنم مردم تا خوابید . ولی امروز خدا رو شکر بچه خوبی بود فقط غذاشو خوب نخورد. صبح آب سیبشو خورد ولی هرکاری کردم لعاب برنجی که براش آماده کرده بودم، نخورد و اینقدر نق زد تا مجبور شدم بهش شیر بدم . پسرم باید غذا بخوری تا زود گنده بشی . ...
نویسنده :
مامان
20:47