اولین دوری مامان از فینتالی
بابا روزبه یک هفنه نبود. ٢ روز اول رفتیم خونه خاله آرزو. به ایلیا کلی خوش گذشت چون همه اش بغل عمومحمدحسین بود روز ٥شنبه برگشتیم خونه چون نداجون قرار بود بیاد . شب هم مارال جون اومد.خیلی خوش گذشت هم به من و هم به فینتالی(چون ندا و مارال حسابی با فینتالی بازی کردند و من استراحت کردم ) جمعه عصر خاله آرزو اومد دنبالی فینتالی و به خونه اشون برد تا من و دوستام به عروسی سحر جون بریم. اولین باری بود که طولانی مدت از فینتالی دور میشدم . همه اش استرس داشتم نکنه هم خودش هم خاله آرزو اینا اذیت بشند . وقتی برگشتیم و ایلیا رو تحویل گرفتم، ساعت ١:٣٠ شده بود. خاله آرزو بیچاره حسابی خواب زده شده بود . شن...
نویسنده :
مامان
11:03