ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 11 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

شش ماهگی

روز سه شنبه پسر گلم 6 ماهش تمام شد. پسر عزیزم تولدت مبارک                 مامان آسیه باید از چهارشنبه میرفت سرکار دور بودن از فینتالی خیلی سخته چون میترسیدم بعد از واکسن زدن ،بابا روزبه نتونه تنهایی از فینتالی مراقبت کنه، واکسنشو گذاشتم برای پنجشنبه یعنی امروز صبح دیروز خیلی بد بود صبح بیدار شدم سریع غذاشو آماده کردم ، شیرشو دادم و پوشکشو عوض کردمو بعد از کلی سفارش کردن به بابا روزبه ساعت 7:15 از خونه رفتم بیرون. وای ساختمون شرکت جاش عوض شده خیلی از خونه دوره و بد مسیر وقتی از سرکار برگشتم، طفلک فینتالی تا منو دید فرصت نداد تا...
22 دی 1391

غلت زدن

١١دی ماه ، وقتی کیش بودیم ایلیا برای اولین بار غلت زد. دو شب پیش دیگه شروع به غلت زدن کرد و بعدش سعی میکرد که سینه خیز بره ولی نمیتونست و درجا میزد ، آخرش هم کلی غر میزد و شروع به گریه میکرد و ما کمکش میکردیم. امروز براش با رشته ماکارونی و مرغ ، سیب زمینی،هویج و سبزی سوپ درست کردم و بهش دادم.خدا رو شکر خورد.ولی وعده بعدی رو هم که خواستم بهش بدم دیگه برای شیرخوردن بهونه گیری میکرد. برای همین اول کمی بهش شیر دادم و بعدش دوباره غذاشو دادم. قربونت بشم چند روزه که سرماخوردم و مجبورم ماسک بذارم. دلم برای بوی تنت و بوسیدنت تنگ شده عاششششششششششقققققققققققتتتتتتتتتتتتتتتمممممممممممممم وقتی پوشکشو باز میکنم ، یه...
17 دی 1391

سفر به کیش

روز جمعه صبح ٨ دی ماه ساعت٩:٤٥ ایلیا برای اولین بار  با هواپیما سفرکرد. بابا روزبه قرار شد مستقیم از عسلویه بیاد و من و فینتالی از تهران بریم. پنجشنبه شب، آقاجون اینا اومدن دنبالمون و رفتیم خونه شون. صبح جمعه همگی رفتیم فرودگاه. آقاجون و مادرجون ساعت ٩:٣٠ پرواز برای مشهد داشتند. وقتی داشتند میرفتند سوار بشند کلی سفارش کردند که حواسم  به ایلیا باشه  . پروازما با نیم ساعت تأخیر انجام شد.تمام نگرانیم این بود که گوشهاش اذیت بشند. ولی خدارو شکر به سلامت رسیدیم. ایلیا به محض رسیدن به آپارتمان محل اسکانمون کلی ذوق کرد. قربونش برم تمام مدت که اونجا بودیم کلی ذوق کرد. برای فروشنده ها خودشو لوس میکرد ...
15 دی 1391

اولین شب یلدا

دیشب، اولین شب یلدای فینتالی بود. از هفته قبل به فکر بودم. میخواستم ٥شنبه با باباروزبه بریم براش وسایل تزیینی بخریم ولی نشد جمعه صبح سریع رفتیم و از شهروند براش لباس هندونه ای خریدم آخه قربونش برم پسرم بزرگتر شده و لباس هندونه ایش براش تنگ شده . از جمعه شب دست به کار شدم .از لباسهاش که براش تنگ شده بود یه کلاه و یه جفت کفش درست کردم. جالبه که تا قبل از اون یه دکمه هم ندوخته بودم. شبها که ایلیا میخوابید باید همه کارها مو میکردم. صبح تا غروب هم باید با فیتالی بازی میکردم . کم خوابی اذیت شدم مخصوصاً ٣ شب آخر که اوج کارهام بود و ایلیا رو میخوابوندم بعد میومدم کارهامو بکنم میدیدم نیم وجبی ساعت ٩ تازه سرحال بیدار شده و میخواد ب...
2 دی 1391

هفته گذشته

کلاً هفته پیش ، هفته خیلی خوبی نبود البته بجز اومدن دایی میثم . روز دوشنبه با بابا روزبه رفتیم بیمارستان نفت تا فینتالی رو دکتر کودکان اونجا هم ویزیت کنه. بیچاره فینتالی از ساعت ٩ صبح تا ١ بعدازظهر توی نوبت بود . وقتی که نوبتش شد حسابی خسته بود و وقتی دکتر دستشو گرفت تا رفلکسهاشو چک کن اونقدر وارفته بود که گردنشو نگرفت. اونوقت دکتر گفت که نباید اینجوری باشه.  باباروزبه سریع گفت که مامانش دمر نمیخوابونتش . جالبه اگه ما زنها نبودیم اونوقت مقصر کی بود؟ جالبه وقتی اومدیم خونه همون حرکتو مادرجون انجام دادند و خیلی خوب سرشو نگه داشت . همون شب با دایی میثم رفتیم هایپراستار. وای با اینکه وسط هفته بود ولی باز هم آدمها...
26 آذر 1391

بیمارستان فوق تخصصی کودکان مفید

وای خدایا امروز چه روز بد و سختی بود امروز صبح ساعت ٥:٣٠ بابا روزبه رفت تا برای فینتالی نوبت ویزیت متخصص خون بگیره. آخه مرکز بهداشت ، دکتر عشقی رو معرفی کرده بود تا فینتالی زیر نظرش باشه. دیروز هرچی گشتم که آدرس مطبشو پیدا کنم به نتیجه نرسیدم. وقتی با بیمارستان تماس گرفتم، گفتن که مطب نداره و مجبوریم بریم بیمارستان ظهر ساعت ٢:٣٠ اونجا بودیم. وای چقدر شلوغ بود  نکنه فینتالی از یکی، یه بیماری واگیردار بگیره نشسته بودیم روی صندلی ، از خانم کناری که بچه بغلش بود پرسیدم مشکلش چی بوده؟ گفت تادیروز بستری بوده، اسهال و استفراغ داشته. رنگم پرید، سریع ایلیا رو بغل کردم و بلند شدم . بابا روزبه اومد کنارم و گفت زشت بود ...
19 آذر 1391

مرکز بهداشت

امروز با باباروزبه رفتیم مرکز بهداشتو فینتالی رو بردیم برای اندازه گیری قد و وزن و گرفتن معرفی نامه برای دکتر عشقی متخصص خون کودکان. خدا رو شکر قد و وزنش روی نمودار هست. قدش شده ٦١ سانتیمتر و وزنش ٦کیلو و ٧٠٠ گرم. وای خدای من دکتر عشقی مطب نداره و فقط توی بیمارستان دولتی مفید ویزیت میکنه. میترسم فینتالی رو ببرم اونجا شلوغ باشه و محیطش آلوده باشه بابا روزبه باید ٦ صبح بره نوبت بگیره.این یعنی فردا من باید بیدار شم و با فینتالی بازی کنم ایلیا امروز پسر خوبی نبودوفقط ٢ قاشق از حریره بادومش خورد. من که خودم از مزه اش خوشم اومد پسرم باید غذا بخوری تا زود بزرگشی.(این جمله رو که میگم یاد کدو قل قله زن میوفتم که میگفت برم چاق...
18 آذر 1391

فینتالی بداخلاق

روز سه شنبه ، ایلیا از اول صبح بداخلاقی کرد از بس که غر و جیغ زد کلافه شدم بردمش حمام بلکه آروم شه ولی اصلاً فایده نداشت پستونک و بغل کردنش هم بیفایده بود همش میگفتم عجب اشتباهی کردم که مادرجون اینا که شب قبل اومدن خونمون باهاشون نرفتم و گفتم فردا شب میام از بس که کلافه شده بودم زنگ زدم به مادرجون اینا و گفتم بیاین خونهمون. بعدش هم ایلیا رو گذاشتم تو تخت و نشستم پیشش و گریه کردم آقاجون و مادرجون که اومدن، نیم وجبی آروم شد . مادرجون اینا هم هی نازش میکردند . نیم وجبی انگار نه انگار که تا الان داشته جیغ میزده  یاد گربه چکمه پوش افتادم که خودشو مظلوم میکرد با هم رفتیم  خونه مادرجون اینا، ایلیا هم اونقدر آ...
18 آذر 1391

بدخوابی فینتالی

فینتالی دیشب تا صبح بیش از ٦ بار بیدارشد. دیگه کلافه شده بودم .البته طفلی چندبار از دلدرد بیدار شد . ولی پسرم بازهم سرساعت ٦ صبح بیدارشد . امروز پسرگلم، آب سیب و لعاب برنجشو خورد. البته امروز کمی شیرخشک هم با لعاب برنجش مخلوط کردم. اولش با قاشق دادم که خوب نمیخورد(فکر کنم ، فسقلی چون همیشه داروهاشو با قاشق میخوره، نسبت به قاشق حس خوبی نداره ) کمی از غداشو توی شیشه داروش ریختم و دادم که راحت خوردش . تازه سعی میکرد شیشه رو ازم بگیره و خودش بخوره . عاشششششششششششششششششققققققققققققققتمممممممممممممم. چند روز که روی صورتش ملتهب شده. با باباروزبه بردیمش دکتر.بهش پماد داد ولی یکی از اونا کورتنه.میترسم براش استفاده کنم.تمام...
13 آذر 1391