سفر به گیلان
روز سه شنبه بعدازظهر(29مرداد)با باباروزبه اومدید دم در اداره و باهم رفتیم رشت خونه مادرجونت.توی راه رستوران آفتاب وایسادیم و برای تو یه سیب زمینی سرخ کرده گرفتیم تا سرگرم شی که ما هم غذا بخوریم. قربونت بشم که سیب زمینی خور شده ای. وقتی رسیدیم رشت رفتی توی بغل مادرجونت چون دیگه می شناختیشون و غریبی نمی کردی ولی برای آقاجونت و عمو رخشا اولش کمی غریبی کردی. یه شب پیششون بودیم و بعدش رفتیم حاجی بکنده و یه ویلا کنار دریا گرفتیم تا خاله آرزو اینا بیان. فردا صبح یعنی پنجشنبه(31مرداد)هوا بارونی بود،رفتیم کنار دریاو چون بارون بود نتونستیم زیاد بمونیم و رفتیم لاهیجان. لاهیجان هم کمی بارون بود.بابا روزبه یادش بود و کلاه...
نویسنده :
مامان
11:04