پنجشنبه 20تیر
پنجشنبه 20 تیر روز ، سردرد و سرگیجه بدی گرفتم . از شدت درد به خودم میپیچیدم. توی وروجک هم یه جا واینمی ایستادی و همش نگران بودم بلایی سرخودت بیاری . از شدت سردرد روی زمین افتاده بودم و با شالم سرمو بسته بودم.تو هم فکر میکردی دارم باهات بازی میکنم ،میخواستی شالو باز کنی بعدش هم که شروع به کندن موهای من کردی.با بدبختی زنگ زدم به خاله آرزو که بیان پیش ما تا تو بلایی سرخودت نیاری. دست عمومحمدحسین درد نکنه اومد دنبالمونو رفتیم خونه خاله آرزو. البته به تو حسابی خوش گذشت و کلی ورجه وورجه کردی. همون روز قبل از اینکه حالم بد بشه گذاشتم جلوی سدی که باباروزبه برای تلویزیون درست کرده و رفتم توی آشپزخونه. وقتی برگشتم دیدم رفتی روی مبل ن...
نویسنده :
مامان
11:13