روز پنجشنبه 7شهریور ,عصر رفتیم خونه خاله فرشته.از همون توی آسانسور با کنجکاوی نگاه میکردی. وارد که شدیم خیلی راحت توی بغل خاله فرشته وارغوان رفتی و غریبی نکردی. ولی برای ابراهیم و عمو فریدون غریبی کردی.(کلاً با خانمها راحت ارتباط برقرار میکنی ) وای کلی شیطونی کردی.تمام کمد ظرفها رو ریختی بیرون. بعد هم میخواستی هی بری سراغ تلویزیون که نمیذاشتم. شب ساعت 11:30 خاله اینا رسوندنمون خونه بعد از کلی شیطنت آروم تا ساعت یک ربع به 8 صبح خوابیدی(البته 3 بار بیدار شدی شیر خوردی و دوباره خوابیدی) ر وز جمعه عصر قرار بود سارا و سحر(دوتا از دوستای خوبم) بیان خونه مون.صبح شروع به نظافت کردم توهم هر آتتیشی دلت خواست سوزوندی. دیگه از همه چیز بالا ...