ایلیاایلیا، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

ایلیا عشق ابدی مامان و بابا

اولین شب یلدا

دیشب، اولین شب یلدای فینتالی بود. از هفته قبل به فکر بودم. میخواستم ٥شنبه با باباروزبه بریم براش وسایل تزیینی بخریم ولی نشد جمعه صبح سریع رفتیم و از شهروند براش لباس هندونه ای خریدم آخه قربونش برم پسرم بزرگتر شده و لباس هندونه ایش براش تنگ شده . از جمعه شب دست به کار شدم .از لباسهاش که براش تنگ شده بود یه کلاه و یه جفت کفش درست کردم. جالبه که تا قبل از اون یه دکمه هم ندوخته بودم. شبها که ایلیا میخوابید باید همه کارها مو میکردم. صبح تا غروب هم باید با فیتالی بازی میکردم . کم خوابی اذیت شدم مخصوصاً ٣ شب آخر که اوج کارهام بود و ایلیا رو میخوابوندم بعد میومدم کارهامو بکنم میدیدم نیم وجبی ساعت ٩ تازه سرحال بیدار شده و میخواد ب...
2 دی 1391

هفته گذشته

کلاً هفته پیش ، هفته خیلی خوبی نبود البته بجز اومدن دایی میثم . روز دوشنبه با بابا روزبه رفتیم بیمارستان نفت تا فینتالی رو دکتر کودکان اونجا هم ویزیت کنه. بیچاره فینتالی از ساعت ٩ صبح تا ١ بعدازظهر توی نوبت بود . وقتی که نوبتش شد حسابی خسته بود و وقتی دکتر دستشو گرفت تا رفلکسهاشو چک کن اونقدر وارفته بود که گردنشو نگرفت. اونوقت دکتر گفت که نباید اینجوری باشه.  باباروزبه سریع گفت که مامانش دمر نمیخوابونتش . جالبه اگه ما زنها نبودیم اونوقت مقصر کی بود؟ جالبه وقتی اومدیم خونه همون حرکتو مادرجون انجام دادند و خیلی خوب سرشو نگه داشت . همون شب با دایی میثم رفتیم هایپراستار. وای با اینکه وسط هفته بود ولی باز هم آدمها...
26 آذر 1391

بیمارستان فوق تخصصی کودکان مفید

وای خدایا امروز چه روز بد و سختی بود امروز صبح ساعت ٥:٣٠ بابا روزبه رفت تا برای فینتالی نوبت ویزیت متخصص خون بگیره. آخه مرکز بهداشت ، دکتر عشقی رو معرفی کرده بود تا فینتالی زیر نظرش باشه. دیروز هرچی گشتم که آدرس مطبشو پیدا کنم به نتیجه نرسیدم. وقتی با بیمارستان تماس گرفتم، گفتن که مطب نداره و مجبوریم بریم بیمارستان ظهر ساعت ٢:٣٠ اونجا بودیم. وای چقدر شلوغ بود  نکنه فینتالی از یکی، یه بیماری واگیردار بگیره نشسته بودیم روی صندلی ، از خانم کناری که بچه بغلش بود پرسیدم مشکلش چی بوده؟ گفت تادیروز بستری بوده، اسهال و استفراغ داشته. رنگم پرید، سریع ایلیا رو بغل کردم و بلند شدم . بابا روزبه اومد کنارم و گفت زشت بود ...
19 آذر 1391

مرکز بهداشت

امروز با باباروزبه رفتیم مرکز بهداشتو فینتالی رو بردیم برای اندازه گیری قد و وزن و گرفتن معرفی نامه برای دکتر عشقی متخصص خون کودکان. خدا رو شکر قد و وزنش روی نمودار هست. قدش شده ٦١ سانتیمتر و وزنش ٦کیلو و ٧٠٠ گرم. وای خدای من دکتر عشقی مطب نداره و فقط توی بیمارستان دولتی مفید ویزیت میکنه. میترسم فینتالی رو ببرم اونجا شلوغ باشه و محیطش آلوده باشه بابا روزبه باید ٦ صبح بره نوبت بگیره.این یعنی فردا من باید بیدار شم و با فینتالی بازی کنم ایلیا امروز پسر خوبی نبودوفقط ٢ قاشق از حریره بادومش خورد. من که خودم از مزه اش خوشم اومد پسرم باید غذا بخوری تا زود بزرگشی.(این جمله رو که میگم یاد کدو قل قله زن میوفتم که میگفت برم چاق...
18 آذر 1391

فینتالی بداخلاق

روز سه شنبه ، ایلیا از اول صبح بداخلاقی کرد از بس که غر و جیغ زد کلافه شدم بردمش حمام بلکه آروم شه ولی اصلاً فایده نداشت پستونک و بغل کردنش هم بیفایده بود همش میگفتم عجب اشتباهی کردم که مادرجون اینا که شب قبل اومدن خونمون باهاشون نرفتم و گفتم فردا شب میام از بس که کلافه شده بودم زنگ زدم به مادرجون اینا و گفتم بیاین خونهمون. بعدش هم ایلیا رو گذاشتم تو تخت و نشستم پیشش و گریه کردم آقاجون و مادرجون که اومدن، نیم وجبی آروم شد . مادرجون اینا هم هی نازش میکردند . نیم وجبی انگار نه انگار که تا الان داشته جیغ میزده  یاد گربه چکمه پوش افتادم که خودشو مظلوم میکرد با هم رفتیم  خونه مادرجون اینا، ایلیا هم اونقدر آ...
18 آذر 1391

بدخوابی فینتالی

فینتالی دیشب تا صبح بیش از ٦ بار بیدارشد. دیگه کلافه شده بودم .البته طفلی چندبار از دلدرد بیدار شد . ولی پسرم بازهم سرساعت ٦ صبح بیدارشد . امروز پسرگلم، آب سیب و لعاب برنجشو خورد. البته امروز کمی شیرخشک هم با لعاب برنجش مخلوط کردم. اولش با قاشق دادم که خوب نمیخورد(فکر کنم ، فسقلی چون همیشه داروهاشو با قاشق میخوره، نسبت به قاشق حس خوبی نداره ) کمی از غداشو توی شیشه داروش ریختم و دادم که راحت خوردش . تازه سعی میکرد شیشه رو ازم بگیره و خودش بخوره . عاشششششششششششششششششققققققققققققققتمممممممممممممم. چند روز که روی صورتش ملتهب شده. با باباروزبه بردیمش دکتر.بهش پماد داد ولی یکی از اونا کورتنه.میترسم براش استفاده کنم.تمام...
13 آذر 1391

غذانخوردن

دیروز بعدازظهر من و فینتالی علی رغم میل خودم و مادرجون اینا به خونه برگشتیم چون چند روز پیش وقتی رفته بودیم بیرون باباروزبه کلیدهای خونه رو روی در جاگذاشته بود و من تمام مدت که خونه مادرجون اینا بودم نگران بودم که نکنه کسی توی اون مدت از روی کلیدها کپی کرده باشه ومنتظر یه فرصت مناسب باشه که بیاد و خونه رو جارو کنه . وای خیلی روز بدی بود،سردرد شدید داشتم و فینتالی همش غر میزد که بغلش کنم مردم تا خوابید . ولی امروز خدا رو شکر بچه خوبی بود فقط غذاشو خوب نخورد. صبح آب سیبشو خورد ولی هرکاری کردم لعاب برنجی که براش آماده کرده بودم، نخورد و اینقدر نق زد تا مجبور شدم بهش شیر بدم . پسرم باید غذا بخوری تا زود گنده بشی . ...
12 آذر 1391

اومدن عمه راحله

دیشب عمه راحله اینا به خونه ما اومدن. فینتالی بااینکه حسابی خوابش میومد ، تا ساعت ٩ با عمه راحله بازی کرد . ساعت ٩ دیگه از خستگی ، بعد از کلی غرغر خوابش برد .       فینتالی ، آماده و منتظر اومدن عمه راحله اینا .   فینتالی با دهن پر از به به و خوشحال از اومدن عمه راحله اینا .     این هم فینتالی و مهرشاد جون(پسرعمه) .   ...
10 آذر 1391

جواب آزمایش خون

دیروز جواب آزمایش خون فینتالی رو گرفتیم و به دکترش تلفن زدیم. متأسفانه میزان آنزیم G6PD، از حد مجاز پایینتر بود یعنی فینتالی فاویسم داره .  دکترش گفتند که نگران نباشم ولی باید خیلی دقت کنیم که جایی که فینتالی هست از حشره کش استفاده نشده ولیست داروهای ممنوعه این بیماری باید همیشه موقع مراجعه به دکتر همراهمون باشه   . باید خیلی دقت کنم که یه دفعه خدای نکرده براش مشکلی پیش نیاد و اگه خواستم بفرستمش مهدکودک ، حتماً بهشون این نکاتو تأکید کنم. دوست دارممممممممممممممممم پسرم. ...
10 آذر 1391